نه لب گشايدم از گل، نه دل کشد به نبيد
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسيد
نشان داغ دل ماست، لالهای که شکفت
به سوگواری زلف تو اين بنفشه دميد
به ياد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببين در آينه جويبار، گريه بيد
بيا که خاک رهت لالهزار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکيد
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگين که بوسه خواهد چيد
چه جای من که در اين روزگار بیفرياد
ز دست جور تو ناهيد بر فلک ناليد
ازين چراغ توام چشم روشنايی نيست
که کس ز آتش بيداد، غير دود نديد **
گذشت عمر و به دل عشوه میخريم هنوز
که هست در پی شام سياه، صبح سپيد
کراست سايه در اين فتنهها اميد امان
شد آن زمان که دلی بود در پناه اميد
صفای آينه خواجه بين کزين دم سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشيد **
نظرات شما عزیزان: